معرفی کوتاه:
شروعش دلخراش و تکان دهنده است. ابتدا ابهاماتی دارد اما در نهایت روشن میشود. پر از تعبیرات زیبا و جدید است. این رمان توسط نشر افق به چاپ سوم هم رسیده است.
جملاتی از کتاب:
نگاه کنید. لکههای خون و تکههای پوست و گیسو بر دامنهی پردهی تور چسبیده است؛ در قاب پنجرهای که دیگر پنجره نیست. (ص۷)
سرش را بالا میگیرد. نگاهش پرپر میزند. بدون آنکه بداند از روز یا شب چه ساعتی است و در چه مکانی بیرون یا درون خود نشسته است . (ص۳۱)
خودم را چه در کل و چه در جزء از دنیا و مافیها و تاریکیها و روشناییها خلاص و غافل حس کنم و بوی زهم، آب صابون، شاش موش و زنگار شیشهها و قاب خیس درها و سیاهی آبها را به مشام بکشم. (ص۴۱)
گروهبان قلیچ قامت باریک و چغرش را با احتیاط و نیمه خمیده کج میکند و از لای در نیمه باز تو میآید. روی نوک پنجه پاورمیچیند. کلاهش را برمیدارد. قد میکشد و پاشنه به هم میکوبد. (ص۸۵)
اما گروهبان قلیچ سرپا بود. آنی پالنگ کرد و بعد دوید. بدون سر میدوید و قبل از خمیدن زانوهایش، بازوها را لرزاند و تفنگش را کج گرفت و آخرین گلولههایش را روی بوتههای برگ بیدی پیش پاهایش خالی کرد. (ص۹۹)
مطالب بیشتر:
روی ماه خداوند را ببوس! - مصطفی مستور
درباره این سایت