معرفی کوتاه:
رمان هیس به استقبال مرگ رفتن سه شخصیت را روایت میکند. شخصیتهایی که هر کدام به دلیلی ناچار به مردن هستند. پاسبانی (راوی) که تا انتهای رمان نامش گفته نمیشود. با کلمه ستوان یا لوطی خطاب قرار میگیرد. جهان شاه که متهم به قتل هفده دختر است. و مجید که جسدش با سر له شده کنار اتوبان افتاده.
رمان هیس یک تجربه تکرار نشدنی است. شیوه روایت منحصر به فرد و خاص. متنی قابل تأویل. نام گذاری خاص. و با گذشت بیش از یک دهه از نگارش این رمان هنوز تازگی و جذابیت فرم را دارا میباشد. و به نظر میرسد با هر بار خوانش از نو نوشته میشود.
به نظر میرسد با اینکه این رمان مربوط به خودکشی و قتل است اما مفاهیم عالی انسانی را میتوان از لابه لای آن برداشت کرد. حتی مفاهیم عرفانی و اسلامی را البته اگر خواننده خودش اهل باشد. نشر ققنوس تاکنون ۹ بار این رمان را به چاپ رسانده است.
جملاتی زیبا از کتاب:
آرام از پلههای زنگ زده که گِل و سبزی له شده چسبیده بود بهش رفتم بالا. وسط راه پله بودم که صدایی شنیدم. ایستادم. دولا شدم و از لای میلهها تو دفتر را نگاه کردم. (ص۱۳)
کاش عقلم میرسید یک مرگ باافتخار انتخاب میکردم. آدم زرنگ کسی است که از مردنش هم مثل زندگیاش لذت ببرد و الا چه فایده دارد آدم بمیرد، بهتر است که زنده باشد و رنج ببرد. (ص۹۶)
رمقهای آخرش بود دیگر. حرفهایش کش میآمد توی دهانش. عین مستها شده بود. (ص۱۱۲)
از دردی که میکشیدم هم خوشم میآمد هم میترسیدم. مثل مادری که از لگدهای بچه توی شکمش کیف میکند ولی از زاییدنش ترس دارد. (ص۱۸۳)
صبح که از خانه میخواستم بیایم بیرون، گردنبند حلبی را انداخته بودم گردن زری(درخت انگور). شاید پنج دقیقه همین طور زل زده بودم به نوشته رویش: من مال توام. . شاید برای همین دلم نمیآمد با چاقو روی تنهاش اسمم را حک کنم که یادش بماند مال من است. بی آنکه بفهمم زری جزئی از من شده بود. جزئی که بعد از مرگم هم نفس میکشید. مثل بچه که مادرش سر زا رفته باشد. خوبیاش این بود که برای نفس کشیدن آن بچه زنی را زخمی نکرده بودم، اسمم هم رویش حک نبود. (ص۲۶۴)
مطالب بیشتر:
درباره این سایت